آلفرد جولز ایر Alfred Jules Ayer (۱۹۱۰- ۱۹۸۹ م) معتقد است که بهتر است فلسفه از رویکرد کل‌گرای مابعدالطبیعی، بخصوص آن جا که این رویکرد با اصول اولیه آغاز می شود و سپس از آنها نظامی قیاسی به عنوان یک تصویر کامل از واقعیت تشکیل می دهد، دست بردارد. اشکال این رویکرد، آن است که اصول اولیه را مسلم گرفته است. به گفته ایر، آنچه بیشتر قابل فهم است، رویکرد استقرایی است که در آن هر تعمیم به دست آمده به عنوان امری محتمل و فرضی در نظر گرفته می شود. به عبارت بهتر، ارزشمندترین کاری که فلسفه می تواند انجام دهد، این است که معیارهایی را که برای اثبات درستی یا نادرستی یک گزاره به کار می رود، نشان دهد. درستی یا نادرستی هر گزاره را باید با تحقیق تجربی معین کرد نه با توضیح فلسفی.
 
اخیرا به علت انتقاداتی که متوجه کاربرد جدی اصل تحقیق پذیری که از سوی ایر و پوزیتیویست‌های منطقی به کار می رفت، شد ایر در مورد قطعیت این اصل تا حدی ملایم تر شده است. در نتیجه، از وابستگی به هر مکتب فکری قابل تعریفی دست کشیده، اما هنوز به برخی از عناصر رویکرد تجربی پوزیتویسم منطقی پایبند است. گفته اند که ایر را به شایسته ترین وجه می توان یک «تجربه گرا با ذهن تحلیلی» نامید.
 
بسیاری صاحبنظران در بحث از وضعیت جاری فلسفه تحلیلی اصطلاح تحلیل زبانی را ترجیح می دهند. این ناشی از گرایشی عمومی است که در چند دهه اخیر نسبت به فرار از تلاش برای ساختن یک زبان ایده آل با دقتی برابر مدل علمی ریاضیات یا فرار از تلاش برای ساختن مجموعه ای از قواعد بسیار دقیق برای زبان معمولی، وجود داشته است. شاید استفاده از واژه زبانی بعد از کلمه تحلیل برای توضیح این مفهوم رایج، هنوز کار خیلی دقیقی نباشد. در واقع، انواع زیادی تحلیل رواج دارد و تحولاتی در بسیاری از جهات مشاهده می شود، اما واژه «زبانی» هنوز دارای حیطه‌های دقیق است. لذا، وظیفه‌ای که پیش رو داریم به همان اندازه که با منطق صوری یا نوعی شاخه پوزیتویسم ارتباط دارد، به زبان شناسی نیز ارتباط پیدا می کند. روند فوق الذکر را می توان بیش از هر کس دیگر به کارهای اخیر لودویگ ویتگنشتاین نسبت داد، زیرا او در مرحله پختگی نظریه اش بسیاری از کاربردهای زبان را به نحو قابل ملاحظه ای شناسایی کرد. بنابراین، «زبانی» کلمه مناسبی برای بیان این رویکرد فلسفی است.
 
این دیدگاه‌ها ابتدا در نوشته‌هایی به شکل جزوهای پلی کپی شده از سخنرانی هایی که برای دانشجویان در اوایل دهه ۱۹۳۰ ایراد کرده بود، پدیدار شد. این نوشته‌ها به نام کتابهای آبی و قهوه ای تا بعد از مرگش به صورت کتاب انتشار نیافت. عقاید اساسی این آثار به شکل بسیار مبسوط و اصلاح شده در کتاب بررسی های فلسفی که باز هم پس از مرگ او انتشار یافت، آمده است. شاید ساده ترین و آسانترین این نوشته‌ها کتاب آبی باشد.
 
فلسفه اصلاح شده ویتگنشتاین دیگر نگاه محدود زبان را نداشت، بلکه زبان را مرکب از امکانات کاربردی بی شمار می دانست. در نتیجه، می گفت که باید به بافت کاربردهای هر زبان دست پیدا کرد؛ و برای فهم معنای یک زبان می توان «بازی های زبانی» طراحی کرد. او معتقد بود که بیشتر «مسأله»های فلسفی به هیچ وجه مسأله واقعی نیست، بلکه معماهایی است که در اثر اشتباهات زبانی پدید آمده است. مسأله اصلی، این معماها است و این که چطور اکثر ما از آغاز زندگی گرفتار کاربردهای زبانی معینی شده ایم که به راحتی نمی توانیم از آن رها شویم. به نظر ویتگنشتاین، ما مانند مگسهایی در یک بطری هستیم که با بی نظمی در اطراف پرواز کرده، درگیجی و سرگردانی به دیوارهای آن برخورد می کنیم. از این رو، نقش فلسفه نباید دادن توضیحاتی درباره واقعیت و مانند آن باشد، بلکه باید به حل معضلات مربوط به آشفتگی زبان بپردازد. فلسفه را باید به عنوان یک روش تحقیق تلقی کرد (اگر چه تنها روش نیست) که توصیف محض را نتیجه می دهد، و زبان را باید فاقد شکل ایده آل یا قطعی در نظر گرفت.
 
از نظر تاریخی، فلسفه پرسشهایی مانند «چه چیزی واقعی است؟»، «مفهوم چیست؟» و مانند آن مطرح کرده است اما به عقیده ویتگنشتاین این نوع سؤالات تنها به فلج (ذهنی) منجر می شود. بهتر است به جای این که بپرسیم «مفهوم چیست»، سؤال کنیم «توضیح مفهوم چیست؟» به این ترتیب، او توجه خود را بر توضیح مفهوم یا مفهوم مفهوم متمرکز کرد. به گفته ویتگنشتاین این که ما به محض شنیدن یک واژه، فورا به جستجوی معنای آن در اشیای پیرامون می پردازیم، ما را دچار مشکل می کند. آنچه لازم است، فکر کردن درباره خود واژه، نماد، عبارت و بررسی متن کاربرد این واژه است. کاربرد یک واژه به مفهوم نمادها (یعنی نامها یا واژه ها در ارتباط با نمادهای دیگر در دستگاهی از نمادها یعنی در یک زبان بستگی دارد. به گفته ویتگنشتاین فهم یک جمله مستلزم فهم زبان است. (مقصود او از زبان انگلیسی، فرانسوی با آلمانی نیست، زیرا هر یک از اینها می تواند زبانهای بسیاری در درون خود بر حسب کاربرد و متن جای دهد.)

مثلا واژۀ تفکر را در نظر بگیریم که فیلسوفان درباره آن بحث‌های طولانی داشته اند. به گفته ویتگنشتاین، «تفکر» مفاهیم مختلفی دارد. در برخورد با این واژه، اغلب ما ممکن است آن را با ذهن و فعالیتی ذهنی مرتبط کنیم. اما چون شروع به توضیح منظور خود از نماد «تفکر» می کنیم، چه اتفاقی می افتد؟ این اتفاق آیا درون جمجمه پنهان است؟ اگر وقتی آدمها فکر می کنند، می توانستیم سر آنها را باز کنیم، آیا می توانستیم آن را ببینیم؟ احتمالا اشیای فیزیولوژیکی را دیده ایم. وقتی در حال «تفکر» هستیم، چه می کنیم؟ ممکن است پیشنهادهایی به سادگی به ذهن بیاید. نوشتن، خواندن، صحبت کردن. آیا تفکر به وسیله دهان و حنجره صورت می گیرد. چرا می گوییم ذهن فکر می کند. مرکز و جایگاه آن کجاست؟ در واقع، ما تنها به وسیله مغز، دست و حنجره می توانیم اندیشیدن را توضیح دهیم. ویتگنشتاین، در این که تفکر در مغز هم جریان دارد، تردید نداشت، اما معتقد بود ما وقتی که سعی داریم تفکر را با واژه ها و عبارات توصیف کنیم، عاملهای آن را بیان می کنیم و تمثیلهایی از آنها رسم می کنیم. ما سعی میکنیم همه اینها را در واژه ای کلی مانند «ذهن» خلاصه کنیم و سپس این واژه را با چیز یا موضوعی مرتبط نماییم. قرنها فیلسوفان درباره ذهن، ذهنی و تفکر بحث کرده سعی نموده اند موقعیت و حدود و ثغور آنها را مشخص کنند. ویتگنشتاین عقیده داشت که این واقعأ مسال‌های زبانی است. هرگاه بیندیشیم که درباره چیزی مسأله ای داریم، مسحور نوعی شکل زبانی شده ایم.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص 449-447، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387